باران که می بارد باید آغوشی باشد پنجره نیمه بازی موسیقی باران …بوی خاک …سرمای هوا گره کور دست ها و پاها گرمای عریان عاشقی صدای تپش قلبها باران که می بارد باید کسی باشد…
خاطره ها را رشوه میدهم به روزهایم تا از بی تو بودن فاصله گرفتن از کسانی که دوستشان داریم بی فایده است زمان به ما نشان خواهد داد که جانشینی برای انان نیست
آخــرین نقش زندگی ام را بازی خواهم کرد ... از درد و رنج زمانــه در تنــم نخواهم رنجـــید ... می سوزم و میسازم ... هرچه در توانم باشد ... چون مثالی در خورشید ... شاید فردا روشــــــن تر باشد ...
نوشتن چه زیباست وقتی بدانی کسی هست که آن را می خواند و ماندن و دوست داشتن چقدر زیباست ... وقتی بدانی در این دنیای بزرگ و تاریک کسی هست که با فانوس کوچک روشنش منتظرت است...